محسن رنانی:
یادگیری اجتماعی و توسعه
درسهای بمباران هیروشیما و کودتای ۲۸ مرداد
ـــــــــــــــــــــــــ
«توسعه» پدیده هزار چهره یا هزار لایهای است که هر لایهی آن را میکاوی به لایه دیگری می رسی. یکی از «ریشه»های اصلی و همزمان یکی از «شاخص»های توسعه، «تمنای یادگیری» است. همانگونه که هیچ فردی به رشد وجودی و شخصیتی نمیرسد تا زمانی که خودش بخواهد و تصمیم بگیرد که هر تجربهی زندگی را به یک فرصت یادگیری تبدیل کند، یک جامعه هم وقتی میتواند وارد فرایند توسعه شود که «تمنای یادگیری» به یکی از ویژگیهای پایدار آن تبدیل شود. و اصولاً داگلاس نورث (برنده جایزه نوبل اقتصادی ۱۹۹۳) توسعه را چیزی نمیداند جز تسریع در تحولات نهادی که «هزینههای مبادله» را میکاهد و تحولات نهادی را نیز حاصل «یادگیری اجتماعی» میداند. پس، از نظر او فقط جوامعی که «یادگیری اجتماعی» در آنها جدی است میتوانند «تحول نهادی» کاهنده هزینه داشته باشند و سپس با تحولات نهادی در مسیر توسعه قرار گیرند.
من همیشه وقتی به یاد جنبش ملی شدن نفت میافتم با خود میگویم ای کاش مصدق نزاده بود و ای کاش چنین جنبشی رخ نداده بود. پولهایی که با ملی شدن نفت به جیب ملت ایران رفت، بسیار کمتر از خسارتهایی است که جامعه ما در طول هفتاد سال بعد از آن واقعه، از حوادث بعدی مرتبط با آن واقعه دید.
ملی شدن نفت و سپس آنچه کودتای ۱۳۳۲ میخوانیم، خیلی فرایند توسعهی ما را عقب انداخت (من البته آن حادثه را کودتا نمیدانم، چون بازگشت یک پادشاه به قدرت قانونی خویش بود، البته و متاسفانه با حمایت و کمک خارجی). آن حادثه یک تجربه تلخ تاریخی بود که سپس با رخ دادن تحولات بعدی (تأسیس ساواک، اصلاحات ارضی و جهش قیمت نفت) منجر به انقلاب اسلامی شد. اما بدتر و خسارتبارتر از همه آنها، ماندن و «زمینگیر شدن» جامعه ایران در آن حادثه است.
جامعه ما هنوز که هنوز است در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ زمینگیر است. جامعهی ما به جای آن که درسهای لازم را از وقایع آن دوره بیاموزد و سپس عبور کند و بکوشد تکرارش نکند، اتفاقا آن حادثه را دستاویز قرار داده است تا هی تکرارش کند و البته فرصتطلبی بازیگران سیاسی نیز به این روحیه دامن زده است. و جمهوری اسلامی هم متاسفانه علیرغم این که از مصدق به نیکی یاد نمیکند اما همواره با یادکرد آن حوادث میکوشد آتش نفرت از آمریکا و انگلیس را در ایران زنده نگهدارد.
این نوروز فرصت کردم تا کتاب «در تمنای یادگیری» دکتر محمدرضا سرکار آرانی، استاد دانشگاه ناگویای ژاپن را که یکی از چهرههای بینالمللی پرتلاش و پرتوان در حوزه سیاستگذاری آموزش عمومی و ابتدایی است، بخوانم. توفیق دیدار ایشان را در چند نوبت داشتهام اما کتابش (که درواقع زندگینامه و خاطرات تحصیل او در ژاپن است) را که میخوانی، شوق دیدارش دوباره زبانه میکشد. امید که روزی کشورمان بتواند از دانایی و توانایی این دانشمند نیکاندیش برای تحول نظام آموزش ابتدایی بهره ببرد.
دیگر هیچ نمیگویم و فقط یک صفحه از کتاب «در تمنای یادگیری» ایشان را اینجا میآورم؛ تا مقایسه کنیم هوشمندی سیاستمداران ژاپنی و قدرت یادگیری آن ملت را در مسیر توسعه، با آنچه ما در موارد مشابه داشتهایم وعمل کردهایم:
[ چند ماه بعد به موزهی هیروشیما رفتم و یک روز را در آنجا گذراندم. دربارهی خرابی هیروشیما و اینکه آن بمبها کی و در چه روز و ساعتی بر سر مردم آوار شدهاست؛ تعداد کشتهها چهقدر و مصائب آن چگونه و آثارش تا چه زمانی و مسافتی هویدا بوده است و … اطلاعات جالب دریافت کردم، اما هیچجا گفته نشده بود که فاعل چنین کاری چه کسی است! از راهنماها دلیلش را پرسیدم؛ آنها هم گیج شده بودند و پاسخی نداشتند. از همراهم سؤال کردم و او (که انگار این سؤال برای خودش هم جالب بود) گفت: «پاسخ این سؤال نزد محقق این زمینه و کارشناس برجستهی تاریخ جهان است» و راهنماییام کرد تا نزد او بروم.وقتی نزد او رفتیم، همراهم مرا معرفی کرد و گفت: «محمدسان، دانشجوی ایرانی دورهی دکتری دانشگاه ناگویاست». پس از احوال پرسی، قصدم را گفتم و پرسشم را مطرح کردم. او لبخندی زد و گفت: «پسر، اینجا موزه صلح است! موزهای برای فراهم ساختن بذر نزاع بینالمللی تازهای نیست! بمبی که بر هیروشیما فرود آمد حالا دیگر بخشی از تاریخ ماست و به مثابه سانحه و خطایی بشری است که به دلیل پارهای از مناسبات ناهنجار اتفاق افتاده است. همهی همت ما بر این است که از این تجربه بیاموزیم و از تکرار آن جلوگیری کنیم. البته میخواهید بشنوید که آمریکاییها مقصر بودهاند، اما ما هم بی تقصیر نبودهایم و چنین شرایطی نباید تکرار شود. ما نمیخواهیم که در این موزه در ذهن فرزندانمان مشعل جنگی دیگر روشن شود، بلکه میخواهیم به سویی برویم که صلح را ترویج کنیم».
در این خصوص جالب است بدانید آقای اوباما در اواخر دورهی ریاست جمهوریاش از آنچه در جنگ جهانی دوم بر این شهر رفتهاست، ابراز تأسف کرد و در عین حال گفت: «این بمبی که از آسمان بر سر این شهر فرود آمد». (!) برایم جالب بود که او هم نگفت کار آمریکاییها بوده است! ]
(مأخذ: کتاب در تمنای یادگیری: جلوههایی از زندگی و اندیشههای تربیتی محمدرضا سرکار آرانی، چاپ سوم – ویراست دوم، شرکت سهامی افست، تهران، ۱۳۹۶، صفحات ۱۰۸ و ۱۰۹)
مصدق و توسعه
ـــــــــــــــــــــــــ
این دو روز دوستانی به من معترض شده اند که چرا در نوشته اخیرت (یادگیری اجتماعی و توسعه) گفته ای: «من همیشه وقتی به یاد جنبش ملی شدن نفت میافتم با خود میگویم ای کاش مصدق نزاده بود و ای کاش چنین جنبشی رخ نداده بود».
گفتهاند: مصدق به اندازه کافی از طرف حکومت و صداوسیما نقد میشود؛ چرا ما هم آب به آسیاب این نقدها بریزیم؟ و گفتهاند: اصولا چرا تو در برخی نوشتههای اخیرت شروع به نقد مرحوم دکتر مصدق کردهای؟
پاسخ من به همهی آن عزیزان چنین است:
من این جمله و آن نقدها را عامدانه نوشتهام (گرچه ممکن است بر خلاف میل کنونی یا باورهای پیشین خودم باشد). چون معتقدم برای این که آمادهی گام نهادن در مسیر توسعه شویم باید شروع کنیم و یک بار همه پندارهای پیشینمان را بازنگری، نقد و بازآرایی کنیم.
تلاش من بر این است که هر از گاهی بر برخی پندارهای تثبیت شدهی جامعهمان ضربهای بزنم، بدون آن که بخواهم آنها را تخریب کنم. و روشن است که اگر بخواهیم پندارهای تثبیت شده دیگران را نقد کنیم، سزاوار است که نخست از نقد پندارهای تثبیت شده خودمان شروع کنیم.
اگر ما به خاطر نگرانی از ناراحتی یا فشار دوستان، نتوانیم بزرگانی که دوستشان داریم را نقد کنیم، چگونه انتظار داریم آنانی که دوستمان ندارند اجازه دهند بزرگانی که دوستشان دارند را نقد کنیم؟
به گمانم استبداد از دلهای ما شروع می شود و در خانه و مدرسه و کارخانه جریان مییابد و سرانجام به دارالخلافه میرسد.
مصدق بزرگ بود و بزرگ می ماند؛ اما ما بزرگ نمیشویم مگر این که تمرین کنیم که بزرگانمان را، عقلانی و اخلاقی، نقد کنیم.
کانال محسن رنانی
تلگرام نوشت های بیشتر را اینجا ببینید